از بندگی تا زندگی

هیأت محبین اهل بیت شهر ششتمد

از بندگی تا زندگی

هیأت محبین اهل بیت شهر ششتمد

بحر طویل امام حسن ع

بحر طویل امام حسن ع

آن مه برج سخا کا عطا بهر وفا شمس هدا چهارم اصحاب کسا ، نور دل خیرالنسا قلب نبی دو سرا جان علی شیر خدا مظهر اسماء الهی که شد از نور وجودش ز ازل خلقت این کون و مکان چرخ زمان کرسی و لوح و قلم و ملک و ملک جن و بشر زهره و پروین و عطارد ، زحل و مشتری و انجم و این نور ضیاء را

آنکه در نیمه ماه رمضان زمر خداوند جهان آمدی از فاطمه طاهره آن بنت محمد مه سرمد شه امجد که بود نام نکویش حسن و همچو پدر بی کس و مظلوم ز حقش شده محروم در آخر شده مسموم تحمل بنمودی ز معاویه به دین ستم و جور و جفا را

آه از آن دم که صدا زد جگرم سوخت ز پا تا به سرم سوخت ز جا خیز تو ای خواهر خونین جگرم مونس شام و سحرم نور دو چشمان ترم بین که به حال سفرم من ز جهان در گذرم زود برو طشت بیاور ببرم گو به حسینم که بیاید به سرم جان تو و قاسم و عبداله نیکو سیرم آه که آمد جگرش در لگن و خاک عزا شد به سر اهل ولا ای پسر فاطمه بنما نظری «صالح» غمدیده ما را

احمد صالح

بحر طویل در رثای حضرت امام حسن مجتبی (ع)

مرحوم محمد «شرمی» کاشانی

بازم از لانه‌ی تن، طایر اندیشه‌ی من، پر زده در طرف چمن، تا که در اوصاف حسن، خوی حسن، بوی‌حسن، روی حسن، موی حسن، شبل شهنشاه زمن ، آنکه ز نامش همه را ساخته خوش بوی دهن، ساز کنم ساز سخن، از صفت معرفت و موهبت و میمنت و منزلتش دم زنم از تهنیتش، یا زغم تعزیتش، یا شرف و معرفتش، یا کرم و عاطفتش، کاین چه امامست و همام  است و چه نام است، که بیحد و مقام است، قدش سرو خرامست، رخش ماه تمام است، به هر بزم نظام است، به هر رزم حسام است، همین دُر کلام است، که او نعمت عام است، به عالی و به دانی و به جن و ملک و بر بشر و آنچه که دارنده‌ی روح و نفس و جان و تن و ناطق و صامت بود از کون و مکان خدا را. جگر گوشه‌ی زهرا، گل گلشن طاها.

***

ایدریغ از ستم کینه‌ی گردون که به تدبیر و حیل در همه دوران صفت دشمنیش از همه بیش است بخوبان و بزرگان و سترگان و دلیران و امیران و شجاعان و نجیبان و اصیلان و کریمان و رحیمان و سر اینکه در آنهاست همه جمع صفات حسنه لیک عجب در همه اوقات به هر دوره و هر عصر و زمان سخت گرفتار بلیات و دچار ستم طایفه‌ی جانی و ناپاک سیه دل، همه سوی ره باطل ، همه خونخواره و کاهل، همه محروم ز حاصل، همه با کفر مقابل، همه از آتیه غافل، همه غداره و جاهل، پسر فاطمه را با همه اوصاف پسندیده بدست زن قطامه‌ی پتیاره‌ی خونخواری میشومه‌ی غداره‌ی غافل ز خدا بدرگ و بدکیش، به عنوان زن خویش، بدون غم و تشویش، تو ای چرخ بکشتیش، بدان حیله که در هر ستم پیشه‌ای  جراره‌ی بی عاطفتی بدتر از آن جعده نیامد و نیاید که حسن را ز پی وعده‌ی عقد پر شوم معاویه‌ی سگ باز ورق باز لعین، ظالم لامذهب بیدین، جفا گستر و پرسینه ز کین، قاتل برجسته‌ترین، نابغه و نادره‌ی عصر و زمان، بر همه‌ی خلق جهان، از اثر سم شرربار بجانش بفشانید و بخونش بکشانید و بمرگش بنشانید زنان حرم محترم آل عبا را. جگر گوشه‌ی زهرا، گل گلشن طاها.

***

آه کان زهر ستم بر جگر سبط پیمبر، خلف حیدر صفدر، پسر ساقی کوثر، گل زهرای مطهر، حسن آن حجت داور، دوم آئینه­ی مظهر، سومین ناطق منبر، مه افلاک سراسر، خورتابان فلک فر، در پر معنی و گوهر، به همه خلق مسخر، بکف قوم ستمگر، جگرش گشت پر آذر، کبدش سوخت ز اخگر، رخ چون لاله­ی احمر، شد از آن زهر چو اخضر، که در افتاد به بستر، به فغان گفت به خواهر، که ایا زینبم این لحظه بیاور، ببرم طشتی و بنگر، که چها بر سرم آمد زیکی شربت آب این همه سوزندگی و تندی و تیزی که جگر در بر من خون شد و ازحنجر من یکسره بیرون شد و بی تاب و توانم بنمود و رمقم هیچ دگر نیست به اعضا و نمانده به تنم طاقت و نیرو، زکفم قدرت ازآن سو، به یدم قوت بازو، فتدم لرزه به زانو، نبود در همه­ی اسکلتم جانی و در هیکل وارسته ی بی جسته و دلخسته و دست از همه جا شسته، همی بار سفر بسته و با یکدل بشکسته، روم جانب جد و پدر و مادر و دیدار نمایم همه احباب به آوازه و بدرود وداع ازدل پر درد کنم دار فنا را. جگر گوشه ی زهرا، گل گلشن طاها

***

زینب آن خواهر دلخسته چو این واقعه بشنید زگفتار حسن،‌ گشت دلش پر زمحن، دهر شدش بیت حزن، گفت که ای خسرو من، در تو چه حال است، که دل پر ز ملال است،‌تو را ضیق مجال است، نه هنگام زوالست، که بردی ز دلم تاب و توان،‌زاین سخنان، آتشم افتاد به جان، گفت و کشید آه و فغان،‌اشک غمش گشت روان، موی کنان مویه کنان، گشت بدان سوی روان، نزد حسین ابن علی نعره زنان، تابه سر بستر آن،‌وه که شه کون و مکان، خورد از آن ناله تکان، گفت که ای جان اخا زجابین که چه آمد بسر پادشه هر دو سرا، قاعده ی علم و عطا، زاده ی زهرا حسن آن حجت کبری شرف یثرب وبطحا، پسر آدم و حوا، پدر ملت دنیا وشفیع صف عقبی که درافتاد زپا سخت به بستر ز جگر ناله ی آذر به الم دیده ز خون تر که فغان می کشد ازسینه ی بی کینه ی سوزان، شررش بر دل بریان، که مرا عمر به پابان، شد و زهرم به دل آتش زد و در جان و تن خسته ام افروخت عدو زهر جفا را جگر گوشه ی زهرا، گل گلشن طاها.

***

چون از این واقعه آگاه شد آن خامس اصحاب کسا، نو ثمر خیرالنسا، زاده ی شاه دوسرا، تشنه لب کرببلا، جست زجا گشت سراسیمه و شد اشگ فشان تاببر حضرا ان گفت که ای جان جهان، سرور سلطان زمین پادشه عصر و زمان، وارث جد و پدرم، کحل ضیاء بصرم، شمس صحی بدرا دجی کهف تقی غوث وری جان اخا گو که چه آمد بسرت وزچه سبب شد به لبت جان که در افتاده ی از پا و نمانده به تنت طاقت و رفته ز کفت تاب. حسن گفت برادر من ازاین شربت آب آمده ام در تعب و جان من آمد به لب و مرگ نباشد عجب و هیچ نیفتد عقب و عبرتی از بهر بشر نیست که هرشیء در این عالم فانی به وجود آمده آخر به یقین می رود ازدار فنا نیست بر این دهر وفا اخر عمر من و در اول بی یاری  غمخوارگی و روز گرفتاری و آسیب توبا عفت و با عصمت و با حرمت و بازحمت آن عترت غمپرور گریان و پریشان تو است از پس من بر همه مخلوق جهان سید و مولا و امامی. مده ای (شرمی) ازاین بیش بجولان کلامت اگر از اهل کلامی که سخن گر چه به ذوق عرفا هر چه ملیح است کمش به، رقمش به، قلمش به، اصمش به، نعمش به خصوص آن سخنی کاوست در او گوهر یکدانه ی ذی قیمت و پر ارزش کمیاب، نه پر پیچ و نه پر تاب،‌نه کم مغز و نه کم آب، پر ازلؤلؤ خوشاب،‌به یک جمله دو صد باب،‌به هر باب صد ابواب،‌قیول در ارباب که ازخانه ات انشاء شود و بر خرد افشاء شود وبر اذن آوا شود و مرده دل احیا شود و جلوه کند در همه عالم بر هر عاقل و بر زمره ی ان سلسله گان عرفا و نقبا و نجبا و ادبا و علما وسعدا  بلغا و فصحا را- جگر گوشه ی زهرا، گل گلشن طاها.

***

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد