شمر
شه شیر اوژن و لشکرشکن و صف شکن عباس
ایا پیشرو ناس، تو را چرخ به کریاس
در این نیمه شب ای ماه برون آی ز خرگاه
کمین بندة درگاه، نشستم به سر راه
کنم حضرتت آگاه، که شها
بر تو منم خویش بر احوال تو سوزد جگرم ریش
بیندیش از این فرقه لامذهب بدکیش
که آیند متوالی ز پس و پیش
و الاّ ز توام نیست مرا خوفی و تشویش
ابوالفضل، هنوزم تو جوانی
گل گلزار جهانی، تو منه داغ جوانی به دل اهل قبیله
منما دل تو رضا خواهر زارت
به اسیری رود و خلق به نظّاره
برندش به سر کوچه و بازار
چه رومی و چه تاتار
چه شد ننگ، چه شد عار
ز حسین دست تو بردار
کنون رو به یزید آر
که اگر جانب ما آمدی ای میر دلاور
همه گوییم سلامت
همه گردیم غلامت
بزنیم طبل برایت
بزنیم سکّه به نامت
تو شوی بر همة لشکر ما سرور و سالار
اما اگر عرض مرا گوش ندادی و سر از
بیعت فرزند معاویه بپیچی، فردا،
چو شد از مشرق امید نمایان رخ خورشید
شود کشته علی اکبر و هم قاسم و هم عون
دگر اصغر بی شیر، تو هم بی سر و بی دست
بیفتی به دلِ خاک شود جسم تو
صد چاک رود خیمه و خرگاه
به تاراج که به ارواح معاویه به حق پسر هندِ خطاکار
کشم تیغ شرربار کنم قطع ز کین سلسلة آل علی را